داستان قاطر گرانبها
روزی روزگاری در زمان های کهن مرد کشاورزی بود که یک زن نق نقو و اعصاب خورد کن داشت.
که از صبح تا نصف شب در مورد هر چیزی که به ذهنش می رسید شکایت می کرد.
تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه مشغول بکار بود یا شخم می زد.
بقیه داستان در ادامه مطلب
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۴ ساعت 3:1 توسط علی...
|